فصلدوم قسمتدوم) جنگ سرد و خاورمیانه:
جرج اف. کنان سفیر ایالات متحده آمریکا در سال ۱۹۴۷ در مقالهای به دولت آمریکا پیشنهاد کرد برای مقابله با خطر توسعهطلبی شوروی، سیاست سد نفوذ را به دور شوروی به مرحلهٔ اجرا گذارد تا با گذشت زمان، نظام شوروی فروپاشد. در این سیاست توجه ویژهای به پادشاهی ایران و دوول محافظه کار خلیج عربی شد و این درحالی بود که تحرکات اسرائیل و حمایت بریتانیا شرایط را برای نفرت از غرب و نفوذ شوروی در منطقه فراهم کرده بود.
جنگ سرد و سلطنت پهلوی:
همزمان با پایان جنگ جهانی دوم،دوران جنگ سرد آغاز شد و هندوستان نیز از بریتانیا استقلال یافت.
امریکا که از پایان جنگ بینالملل دوم، ایالات متحده آمریکا در راستای دکترین ترومن به همهٔ کسانی که علیه کمونیسم میجنگیدند کمک مالی و نظامی میکرد و بنابراین ایران، ترکیه و یونان اولین دولتهایی بودند که طبق دکترین ترومن از حمایت آمریکا برخوردار شدند، آمریکا که فعالیت مستشاران امنیتی خود را با هدف ایجاد یک ساختار نوین در ارتش ایران تمدید کرده بود، به مرور با درک اهمیت استراتژیکی ایران در جنگ سرد، تسلط خود را بر ارکان سازمان نظامی آن روز به روز بیشتر میکرد که اوج آن در دوران ریاست جمهوری آیزنهاور و استراتژی او در مقابله با شوروی، تحت لوای «دفاع از پیرامون» و عضویت ایران در پیمان سنتو بود.
ایران مرکز کمربند امنیتی پیرامون شوروی در حاشیه آن کشور بود و آن را با کمک پیمان سنتو در چارچوب سیاست جلوگیری از توسعه و پیشرفت شوروی مستحکم مینمود، چراکه ضعیف گشتن ایران و خلیجعربی، سبب تسلط شوروی بر اروپا و شرق آسیا میگردید. در نتیجه استراتژی «دفاع از پیرامون» آیزنهاور، با توجه به عواملی چون جایگاه ایران در خط شمالی خاورمیانه، دفاع از منطقه مدیترانه با استفاده از پایگاه شمالی برای حملات هوایی یا زمینی به شوروی، منابع نفت ایران و دیگر کشورهای خلیج عربی برای تغذیه اروپا و غرب در یک جنگ طولانی و همچنین امکانات بهرهبرداری جاسوسی از شوروی، توجه ویژهای به موقعیت ایران شد.
اما به مرور، خروج نیروهای بریتانیا از خلیجعربی که سد نفوذ توسعه شوروی در این منطقه بود، امریکا را بهشدت با مشکل روبرو ساخت. براساس توافقات دوره تنشزدایی و تلاش ابرقدرتها در تحریکنکردن یکدیگر، امریکا با دو معضل عمده روبرو بود: 1ــ خروج نیروهای انگلیسی، خلأ قدرت و احتمال نفوذ شوروی؛ 2ــ ناتوانی در جانشینساختن مستقیم نیروهای امریکا به جای انگلیس.
با خروج انگلستان از خاورمیانه، دکترین نیکسون بازتاب خود را بر منطقه خلیجعربی با سیاست دو ستون یا سیاست دوقلو نشان داد. براساس این سیاست، دولتهای ایران و عربستان سعودی بهعنوان دو ستون اصلی برنامههای ایالاتمتحده، وظیفه حراست و پرکردن خلأ قدرت ناشی از خروج انگلستان را در منطقه خلیجعربی عهدهدار شدند. امریکا با اعطای کمکهای اقتصادی و نظامی به این دو کشور، آنان را بهعنوان ابزار و وسیله تامین امنیت در کل منطقه تقویت میکرد، بدونآنکه خود احتیاجی به حضور مستقیم داشته باشد.
همچنین براساس سیاست دو ستون، جوزف سیسکو، وزیر امورخارجه امریکا، در سپتامبر ۱۹۷۲ گفت: اصول عمده سیاست خارجی ما در این منطقه به قرار زیر است: 1ــ مداخله نکردن در امور داخلی دیگر ملتها؛ 2ــ تشویق همکاریهای منطقهای برای صلح و پیشرفت؛ 3ــ تشویق کشورهای دوست برای اینکه وظیفه امنیتی را خود بپذیرند؛ 4ــ مبارزه با توسعهطلبی مسکو؛ 5ــ تشویق تبادل کالا یا خدمات و تکنولوژی.
از بین دو ستون عمده، انتخاب اول، ایران بود، و به عربستان در درجه دوم، بیشتر از دیدگاه تامینکننده مالی برنامههای امنیتی، توجه میشد. عربستان به علت کمی جمعیت و عقبماندگی صنعتی و فقدان سازمانهای اداری و سیاسی مستحکم، با وجود ثروت ناشی از نفت نمیتوانست ژاندارم باشد.
ژزف سیسکو نیز در این مورد میگوید: «نیروی دریایی عربستان سعودی در خارج از آبهای ساحلی خود قابلیت دفاعی و رزمی چندانی ندارد.»
اما نیکسون مهمترین علت جایگاه درجه دوم عربستان را در سیاست دو ستون بهخوبی مطرح میسازد: «بههرحال سعودیها متحد مرموزی به شمار میروند، زیرا بیم آن است که چهبسا در برابر حکومتهای افراطی عرب عقبنشینی کنند.»
با تمام این تفاصیل، حضور عربستان در سیاست نیکسون علاوه بر اینکه اعراب را نسبت به همکاری با این طرح راضی و خوشبین میساخت، متضمن این فرضیه بود که منافع ایران و منافع دولتهای عرب کرانه جنوبی خلیجعربی با یکدیگر مطابقت و سازگاری دارد.
اما ایران بهعنوان ستون اول و عمده دکترین نیکسون، وظیفه ژاندارمی و پلیسی منطقه را عهدهدار شد. ایالاتمتحده با اجرای دکترین نیکسون و سیاست دو ستون، ضمن کمک به فروپاشی امپراتوری بریتانیا که خواستار آن بود، پاکس امریکانا یا قدرت توازن و صلح امریکایی را جانشین پاکس بریتانیایی قدیمی و منفور ساخت.
جنگ سرد و پانعربیسم:
با دست اندازی های فرانسه بر ممالک عربی بعد از جنگ جهانی اول و مرگ شریف حسین در سال ۱۹۳۱ تحت اسارت بریتانیا و همچنین حمایت بریتانیا از مهاجرت یهودیان به غرب اردن و تشکیل دولت یهودی تحت قیمومیت بریتانیا، نفرت مردم عرب از دنیای غرب شکل گرفت و این نفرت در سالهای ۱۹۳۶–۱۹۳۹ در حالی که مقامات قیمومیت بریتانیا در کنار شبه نظامیان صهیونیست هاگانا و ایرگون ۵۰۳۲ عرب را کشتند و ۱۴۷۶۰ نفر را زخمی کردند، شدت گرفت که منجر به کشته شدن بیش از ده درصد از جمعیت مرد بزرگسال عربهای فلسطین شد و تعدادی مجروح، زندانی یا تبعیدی بر جای گذاشت. و همین تنفر از غرب، بستر مناسبی برای رشد کمونیسم و سوسیالیسم در جهان عرب شد و همچنین در میان روشنفکران عرب که میدانستند اسلام ابزاری عقیم در مملکت داری است، مکتب کمونیسم و حکومت شورایی به عنوان ابزاری مدرن در آن زمان مورد توجه قرار گرفت و همچنین حزب کمونیست شوروی نیز فرصت را مغتنم شمرده از طریق کنسولگری های خود سعی در نفوذ در میان عوامل داخلی وزارتخانه های آموزش پرورش کشورهای مختلف عربی، برای یافتن مهره های خود در میان کادر آموزشی نمودند. حاصل این تلاشها تأسیس حزب کمونیست سوریه در سال ۱۹۴۴ بود که اپوزیسیون دولت استعماری وقت به قیمومیت فرانسه بود. پس از سقوط قیمومیت فرانسه، شوروی با اینحال که حزب کمونیست سوریه را داشت، به مرور این واقعیت را دریافت که ملیگرایی در پایگاه اجتماعی توده سوری دست بالا را دارد و در این میان، جاه طلبی و رادیکال بودن میشل عفلق مورد توجه افسران کاگب قرار گرفت.
میشل عفلق در سال ۱۹۱۰ در دمشق و در خانوادهای مسیحی از شاخه ارتدوکس یونانی زاده شد.
در تاریخ ۲۴ ژوئن ۱۹۲۰ فرانسه به سوریه حمله کرد و آنرا اشغال کرد. این جنگ نبرد میسلون نام داشت و از آن پس قیمومیت فرانسه بر سوریه آغاز گردید. عفلق نیز در دوران جوانی به فرانسه رفت و در رشته حقوق به تحصیل پرداخت. وی در سالهای تحصیل در فرانسه خود را به نهادهای سیاسی دولت فرانسه نزدیک می کرد تا با حمایت آنها بتواند در سوریه به جاه طلبی های خود جامه عمل بپوشاند. وی پس از گذراندن تحصیلات تکمیلی در فرانسه به سوریه بازگشت و با کمک افرادی همچون صلاحالدین بیطار و وهیب الغانم و ادغام «حزب ملی عرب» به رهبری «زکی ارسوزی» که یکسال پیش از آن تاسیس شده بود، جنبشی بنام «جنبش مقاومت عربی» با ماهیت ضد استعمار انگلیس در سال ۱۹۴۰ تأسیس کرد که در اصل سعی داشت هژمونی فرانسه را با هژمونی بریتانیا در خاورمیانه تعویض نماید و شاخههای متعددی را در برخی کشورهای عربی از جمله در عراق طی سال ۱۹۴۱ پایهریزی کرد و توانست با شعار قومیت گرایی عربی، جوانان کشورهای عرب را به خود جذب کند. این جنبش در سال ۱۹۴۳ به «جنبش بعث عربی» تغییر نام داد و عفلق در همان سال سعی کرد از طریق آن جنبش به مجلس سوریه راه پیدا کند ولی به علت شکست سیاست های خارجی جنبش بعث همان سال در لبنان که منجر به استقلال لبنان از فرانسه شد، حکومت وقت از راه یافتن جنبش وی به انتخابات پارلمانی سوریه ممانعت به عمل آورد. او در آن سالها در دبیرستانهای معروف سوریه به تدریس تاریخ مشغول بود تا اینکه در سال۱۹۴۶ به دلیل اولتیماتوم بریتانیا به فرانسه قیومیت فرانسه بر سوریه منحل شد و بدین ترتیب سوریه در ۱۷ آوریل همان سال با خروج آخرین سرباز فرانسوی به کشوری مستقل بدل شد. عفلق در ابتدای همان سال پس از مأیوس شدن از حمایت فرانسه به تحریک عوامل کنسول شوروی در دمشق کمونیست دو آتشهای شد که به فکر راه انداختن حزبی سوسیالیستی هم بود.
سرانجام سال ۱۹۴۷ همزمان با دکترین ترومن و آغاز جنگ سرد، حزب بعث توسط میشل عفلق به عنوان نظریهپرداز و آغازگر حزب بعث سوسیالیست عرب (حزب البعث العربی الاشتراکی) این حزب را طی جلسه ای در قهوهخانهٔ الرشید دمشق با توافق ادغام با حزب آقای «اکرم الحورانی» (بنیانگذار حزب سوسیالیست عربی) و کمک صلاحالدین بیطار و شبلی العیسمی تأسیس نمود. سپس روزنامه «البعث» را که ارگان این حزب بود، تأسیس کردند.
عفلق در سال ۱۹۴۹ به عنوان وزیر آموزش و پرورش برگزیده شد و تا چند سال در این منصب باقی ماند.
عفلق به بهانه حمایت از یگانگی و ملیگرایی تند اعراب در تقویت هژمونی شوروی در جهان عرب و جلوگیری از نفوذ غرب تلاش زیادی کرد. وی حتی برای تقویت کمونیسم و رقابت با حزب کمونیست سوریه مجبور شد رادیکال ترین کمونیست ها را به حزب بعث راه دهد که از جمله آن قدرت یافتن «صلاح جدید» و جوانان طرفدارش در حزب بود که همین کار وی باعث تضعیف موقعیتش شد، وی پس از آن در پی فشارهای سیاسی از سوریه رفت، اما در سال ۱۹۵۴ به آن کشور بازگشت و نقش مهمی را در اتحاد با مصر در سال ۱۹۵۸ ایفا کرد.
جمهوری متحد عربی:
جمهوری متحد عربی ، جمهوری متشكل از مصر و سوریه و یمن در فاصله سالهای ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۱ بود.
اندیشه وحدت اعراب به اواخر دوره عثمانی باز میگردد (رجوع کنید به بخش اول از فصل دوم )؛ اما این اندیشه نخستینبار در ۱۹۵۸، با وحدت مصر و سوریه، تا حدودی محقق گردید. مصر و سوریه از حوزههای اصلی شكلگیری و مهد پانعربیسم محسوب میشوند و مجموعه تحولاتی كه در نیمه دوم قرن بیستم رخ داد، بهویژه مشكلاتی كه این كشور پس از استقلال با آنها مواجه شد، بهتدریج آن را به سمت وحدت كامل با مصر پیش برد. در اواخر دهه ۱۹۵۰ مصر قدرتمندترین كشور جهان عرب بود و بسیاری از مردم جهان عرب تحت تأثیر اندیشههای پان عربی ناصر قرار گرفتند و وی به نماد این آرمان تبدیل شد.
تأسیس دولت اسرائیل در سرزمین فلسطین ۱۹۴۷ و شكست اعراب از اسرائیل در جنگ ۱۹۴۸، برای سوریه پیامدهایی داشت. سوریه از زمان استقلال، هم در صحنه داخلی و هم در صحنه بینالمللی بیثبات بود. به تدریج، در افكار عمومی سوریه این موضوع مطرح شد كه سوریه به تنهایی نمیتواند استقلال خود را حفظ كند و باید با كشوری دیگر متحد شود. در این میان، جایگاه مصر در افكار عمومی سوریه قویتر شد و توجه مردم سوریه به جمال عبدالناصر معطوف گردید و پس از انعقاد پیمان بغداد ۱۹۵۵ سوریها پیشنهاد كردند كه با مصر پیمانی دوجانبه ببندند. با ورود اعضای حزب بعث (كه تجلی تمایلات وحدتطلبانه در سوریه به حساب میآمدند) به حكومت سوریه در ۱۹۵۶، فشار برای مذاكرات و وحدت با مصر افزایش یافت. در ماجرای ملی كردن كانال سوئز در همان سال، سوریه برای همبستگی با مصر، جریان صادرات نفت عراق را از سرزمین خود قطع و داراییهای فرانسه و انگلیس را ملی اعلام كرد و بدینترتیب، تمایلات وحدتطلبانه در سوریه تشدید شد.
استمرار تمایلات چپگرایانه در مصر، گرایش سوریه به شوروی را در پی داشت؛ امریكاییها در پاییز ۱۹۵۶ وحشتزده از احتمال پیوستن سوریه به متحدان شوروی، با همدستی دولت انگلستان و عراق كوشیدند تا رهبران چپگرای سوریه را سرنگون كنند و یك دولت طرفدار غرب را در دمشق روی كار آورند؛ اما، سوریه، با توسل به شوروی و مصر، كودتای تحت رهبری نوریسعید و خطر امریكا و متحدانش را خنثی كرد. در عین حال، این حوادث سیاستمداران سوری را به مذاكره فوری با مصر برای اتحاد سوق داد.
مجلس نمایندگان سوریه و مجلس ملی مصر اتحاد دو كشور را در قالب یك دولت تصویب كردند. در پی مذاكراتی در ژانویه ۱۹۵۸ میان فرماندهی ارتش و حزب بعث و جمال عبدالناصر، و نیز پذیرش شرایط ناصر مبنی بركنار رفتن ارتش از سیاست و انحلال احزاب سیاسی، سرانجام در اول فوریه ۱۹۵۸ شكریالقوتلی، رئیسجمهوری سوریه، تحت فشار ارتش و حزب بعث، در دیدار با جمال عبدالناصر در قاهره، به همراه او تأسیس كشور واحد جمهوری متحد عربی را اعلام كرد.
در آغاز به نظر میرسید كه ناصر در مقابل تمایلات وحدتطلبانه، واكنشی محافظهكارانه دارد و معتقد است هرگونه تعهد مصر در قبال مسائل سوریه، برای مصریها مشكلاتی در بردارد، اما ناصر، كه از ۱۹۵۶ رهبر دنیای عرب شناخته شده بود، نمیتوانست قاطعانه با رهبران سوریه مخالفت كند؛ با وجود این، بیشتر همكاران ناصر در شورای فرماندهی با ادغام مزبور مخالف بودند و برخی آن را وحدتی غیرطبیعی و متكی بر احساسات میدانستند كه با وضع جغرافیایی دو كشور مطابقت ندارد. ناصر حزب بعث را به افكار انقلابی خود نزدیك میدانست، هر چند كه گفتهاند وی بعدها ادعا میكرد سوریها او را مجبور به اتحاد كردهاند. در حقیقت، علاوه بر سوریها، قدرتهای با نفوذ مصری، همچون گروههای تجاری كه از طریق بانك مصر و نمایندههای اقتصادی دولت هدایت میشدند، به شدت از اتحاد حمایت میكردند و ناصر نیز بیش از این نمیتوانست از پذیرش وجههای كه این اتحاد به او میداد خودداری كند. ناصر اتحاد را به شرط انجام اتحاد كامل و نه در غالب یك فدراسیون پذیرفت.
پس از تصویب بیانیه وحدت در مجلس نمایندگان دو كشور، در ۲۱ فوریه ۱۹۵۸ در هر دو كشور همهپرسی انجام شد و این اتحاد وجه قانونی گرفت. جمال عبدالناصر، با ۹۹.۹% آرا، رئیس جمهوری شد و اعلام گردید كه جمهوری متحد عربی راهگشای وحدت سراسری اعراب است و درهای آن به روی كشورهای عربی باز است.در ماه مارس همان سال یمن نیز به جمهوری متحد عربی پیوست. این دو دولت متفقاً تصمیم گرفتند كه بنیاد جمهوری جدید، نظام دموكراتیك به رهبری رئیسجمهوری باشد. اختیار قانونگذاری به پارلمان داده شد و تعیین اعضای آن و انتخاب یا بركناری وزیران از حقوق رئیسجمهوری اعلام گردید. قاهره نیز پایتخت جمهوری متحد عربی شد. مصر و سوریه، به علت یكسان نبودن اوضاع اقتصادیشان، وحدت اقتصادی را ناممكن و یك مرحله انتقالی را ضروری دانستند و قرار شد جمهوری دارای دو اقلیم باشد: اقلیم شمالی (سوریه) و اقلیم جنوبی مصر. از تصمیمات دیگر، پایهریزی حزب سیاسی واحد، یعنی «اتحاد ملی» مصر، بود.
به نظر میرسید این اتحاد آغاز وحدت تمام كشورهای عربی است، ولی پیوستن یمن به این جمهوری فقط جنبه صوری داشت و در اردن نیز كه مردم با برپایی تظاهرات گسترده، خواستار عضویت كشورشان در جمهوری متحد عربی بودند، با مخالفت ملكحسین مواجه شدند.
این تحولات، موجب نگرانی غربیها و همچنین عراق و تركیه و اردن شد، به طوری كه برای جلوگیری از تحقق آن تلاش كردند. اعضای پیمان بغداد بلافاصله با حضور دالس، نماینده امریكا، تشكیل جلسه دادند و خواستار جلوگیری از وحدت مصر و سوریه شدند. علاوه بر نگرانی از سقوط محتمل حكومت اردن و پیوستن این كشور به جمهوری متحد عربی و آسیبپذیری عراق درنتیجه آن، تركیه نیز از اینكه در همسایگی خود به جای سوریه پنج میلیون نفری، كشور متحدی با سی میلیون جمعیت داشت، به وحشت افتاد. درنتیجه این نگرانیها، به تحریك انگلیس و با وساطت نوری سعید، فیصل دوم (پادشاه عراق) و ملكحسین در فوریه ۱۹۵۸ به صورت فدرال باهم متحد شدند و «اتحاد هاشمی» را، در مقابل جمهوری متحد عربی، بهوجود آوردند. ناصر و ملیگرایان عرب از اتحاد هاشمی خوشنود نبودند و آن را مانعی جدّی برای پیوستن سایر كشورها به جمهوری متحد عربی میدانستند، اما این اتحاد نیز بیش از چند ماه دوام نیاورد و با اوجگیری قیام مردم اردن برضد ملك حسین، بهسبب پیوستن این كشور به عراق، ارتش عراق، كه براساس مفاد اتحاد هاشمی خود را برای لشكركشی به اردن و سركوب قیام مجهز كرده بود، به ناگاه در ۱۴ ژوئیه ۱۹۵۸ با كودتای نظامی به رهبری عبدالكریم قاسم حكومت پادشاهی را در عراق سرنگون كرد. در ابتدا احتمال میرفت اقدامكنندگان به كودتا طرفدار ناصر و جمهوری متحد عربی باشند، اما از نظر بغداد، باتوجه به از میان رفتن خطر اتحاد هاشمی برای سوریه، دیگر دلیلی برای وحدت سوریه و مصر وجود نداشت و آنها خواستار خروج سوریه از سلطه مصر شدند. در واكنش به این خواسته، ناصر علیه عراق موضعگیری كرد و تصمیم گرفت موقعیت خود را در سوریه تحكیم بخشد.
با توجه به شرایط مصر، كه پنج ششم جمعیت كشور جدید را داشت، این وحدت در واقع نوعی انضمام سوریه به مصر بود. افسران و كارمندان مصری در دمشق مستقر شدند و مقررات دولتی و قوانین مصری را حاكم كردند. رهبران كمونیستِ مخالف وحدت در سوریه، كه حاضر به انحلال حزب نبودند، سركوب شدند و غالباً كشور را ترك كردند. اكثر سوریها قدرت خود را از دست دادند و به حاشیه رانده شدند و سیستمها و مقامهای اصلی از آنان گرفته شد. بهتدریج از ۲۵ روزنامه سوریه، نوزده روزنامه بسته و در هر اداره روزنامه ممیزان مصری گماشته شدند. دیوانسالاری و تمركز اقتصادی مصر برای سوریها قابل تحمل نبود، زیرا به اندازه مصریها فقیر نبودند و درحقیقت بهای این اتحاد را با كاهش سطح زندگی خود پرداختند. شتاب در یكی كردن قوانین و اجرای آنها، بدون توجه به سنّتها و ویژگیهای متفاوت ساختار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی سوریه با مصر و موارد دیگر ــ از جمله اجرای بد قانون اصلاحات ارضی، اجرای سیاستها در جهت منافع مصریها، بهرهبرداری یكجانبه از بازارهای سوریه و ضربه به اقتصاد سوریه، تكیه ناصر بر نظارتهای اداری و پلیسی صِرف و بیتوجهی به گروههای اجتماعی و احساسات مردمی ــ باعث شد روز به روز از محبوبیت ناصر در سوریه كاسته شود و بهتدریج پایههای وحدت سست گردد. از طرفی ناكامی حزب بعث در كسب پایگاه لازم در جمهوری متحد عربی سبب تیرگی روابط آنها با مصریها شد و پایگاه مردمی خود را نیز از دست دادند، به طوری كه از ۹۴۵ كرسی اختصاص یافته به شاخه سوری اتحاد ملی، تنها ۲۵۰ كرسی به دست آوردند و حتی میشل عفلق به نمایندگی كمیته اتحاد ملی انتخاب نشد. گماشتن عبدالحكیم عامر، به معاونت ریاست جمهوری و فرماندهی كل نیروهای رزمی در سوریه در ۱۹۵۹، نیز خشم سوریها را برانگیخت. با ورود او چهار تن از اعضای بعث، از جمله حورانی و بیطار، و یك هفته بعد خلیل كلاّس، از حكومت مركزی كناره گرفتند. نومیدی و سرخوردگی همگانی به ارتش سوریه نیز سرایت كرد، چرا كه تعداد فراوانی از افسران میهنپرست سوری سركوب یا بازنشسته و بسیاری به كارهای درجه دوم در مصر گماشته شدند در حالی كه به شمار كاركنان مصری در ارتش سوریه افزوده میشد.
زندگی در سوریه روز به روز پیچیدهتر و آشفتهتر میشد. در مه ۱۹۶۱، حزب كمونیست سوریه را، كه خواستار بازنگری در ساختار و نهادهای دولتی شده بود، نیروهای نظامی سوری سركوب كردند و در پی آن، مبارزه در برابر سیاست مقامهای حكومت مركزی شدت گرفت. بدینترتیب در نیمههای ۱۹۶۱ همه گروههای اجتماعی و نیروهای سیاسی سوریه آماده جدا شدن از مصر بودند. در همان سال به دستور حكومت، مبارزه با سرمایهداری خصوصی آغاز گردید و دستور ملی كردن سازمانهای صنعتی بزرگ داده شد. اجرای این دستورها عكسالعمل سرمایهداران سوری را برانگیخت. در این میان، نیروهای دموكراتیك و میهنپرست سوری از این سیاستهای اقتصادی حمایت نكردند و فعالیتهای اقتصادی در سوریه راكد شد.
شایعات روزافزون مبنی بر شورش احتمالی در سوریه، ناصر را مجبور كرد كه دولت جمهوری متحد عربی را در اوت ۱۹۶۱ تجدید سازمان كند. با این اقدام، سوریها در كابینه ۳۱ نفری، دوازده كرسی، از جمله وزارتخانههای مهمی چون اصلاحات ارضی و دادگستری، را تصاحب كردند؛ اما روند فروپاشی جمهوری و افزایش شكاف میان سوریها و مصریها متوقف نشد.
کودتای ۱۹۶۱ و جدایی سوریه
سرهنگ عبدالکریم النحلاوی دشمن سرسخت جمال عبدالناصر در سوریه دست به کودتای نظامی زد و در ۲۸ سپتامبر ۱۹۶۱، واحدهای سوری ارتش، به سوی دمشق حركت كردند و با پیوستن مردم به آنها قیام ملی در سوریه شكل گرفت و جدایی سوریه از جمهوری متحد عربی اعلام شد و حورانی و بیطار رضایت خود را از این جدایی اعلام كردند.
در ۲۸ مارس ۱۹۶۲، النحلاوی تلاش کرد تا در کودتای دیگری که به کودتای ۲۸ آذار معروف است، در پی پاكسازی افسران عالیرتبه ارتشِ سوریه در دوره وحدت و نیز علیه متحدان سیاسی سابق خود ناظم القدسی، معروف الدوالیبی و خالد العظم تا مستقیماً قدرت را قبضه کند که طی آن، سرهنگ جاسم عَلوان، به همراه گروهی از افسران، با تصرف شهر حلب خواستار یكسره شدن اتحاد با مصر شد. در پی ایجاد اختلافات در حزب بعث، جناح اكرم حورانی، کومونیست هایی كه مخالف وحدت بودند، از حزب بیرون رفتند ولی با وجود این، پایگاه حزب به تدریج مستحكمتر شد و آشوب، بسیاری از مناطق را فراگرفت و بسیاری خواستار بازگشت به وحدت شدند و در نتیجه کودتا شکست خورد. پس از این کودتای نافرجام، نحلاوی برای مدت کوتاهی در اندونزی، پاکستان، مراکش و ترکیه سمت های دیپلماتیک داشت( تاریخ معاصر كشورهای عربی ، ج۱، ص۱۰۵- ۱۰۷؛ طربین، ص۶۹)
در سال ۱۹۶۲ عفلق کنگره ای در حزب تشکیل داد و حزب بعث را دوباره و با ساختار جدید بنیان نهاد. شاخههای متعدد به وجود آمده دستورالعملهای حزب را دنبال نمیکردند و به شدت مخالف عقاید پانعربیسم شده بودند و تبدیل سوسیالیستهای رادیکال گشته بودند. کمیته نظامی که انقلاب ۸ مارس را راه اندازی کرد متشکل از همین افراد بود.
در سال ۱۹۶۲ شاخه نظامی حزب بعث سوریه شروع به برنامهریزی برای به دست آوردن قدرت به واسطه کودتای نظامی کرد. بدین ترتیب کمیته نظامی بعث تصمیم گرفت که با تصرف دو پایگاه نظامی مهم الکسوه و قطنا، دانشکده افسری حمص و ایستگاه رادیویی دمشق این کودتا را عملیاتی کنند. اتحاد ناصری گرایان و بعثیها به آنها کمک کرد تا به صورت مخفیانه با تعدادی از فرماندهان ارتش سوریه برای کودتا توافق کنند.
شب ۸ مارس ۱۹۶۳ تانکها و واحدهای پایبند به کودتا به سمت دمشق شروع به پیشروی کردند. مقرفرماندهی وزارت دفاع سوریه نیز بدون هیچ مقاومتی سقوط کرد و ژنرال ظهیرالدین که فرماندهی کل قوا را برعهده داشت دستگیر شد. القدسی و حورانی نیز به سادگی توسط نیروهای کودتا ردیابی و دستگیر شدند. صبح ۸ مارس کودتاگران پیروزی خود را در مقرفرماندهی ارتش جشن گرفتند. نیروهای مسلح بین پنج نفر از فرماندهان کودتا تقسیم شد و حکومت جدیدی به رهبری محمد عمران، صالح جدید و حافظ اسد بنا شد.
وحدتگرایان سوری از فعالیت دست برنداشتند، اما وضع آشفته دولت سوریه و رقابت بر سر قدرت و ناتوانی دولت در احیای وحدت، در نهایت به گوشهنشین شدن هرچه بیشتر بعثیها انجامید. سرانجام، در پی كودتای نافرجام طرفداران ناصر در ۱۸ ژوئیه ۱۹۶۳ در دمشق، كه با شدت سركوب شد، افسران طرفدار ناصر تصفیه شدند و علاوه بر اعدام هشتصد تن، صدها تن نیز دستگیر و زندانی گردیدند.
مصر چندین سال از به رسمیت شناختن حكومت سوریه، كه آن را حكومتی جداییطلب میخواند، خودداری كرد. سرانجام در ۱۹۶۶، روابط دیپلماتیك مصر و سوریه از سر گرفته شد، كارمندان و نظامیان مصری به میهن خویش بازگشتند و مصر به طور نمادین نام جمهوری متحد عربی را برای خود حفظ كرد.
کودتای ۱۹۶۶ سوریه سه سال پس از کودتای حزب بعث در سوریه رویداد و در جریان آن دستکم چهارصد نفر کشته شدند. علت این کودتا کشمکش بین طبقه جوان و مسن حزب بعث سوریه به دلایلی چون فساد و ضعف بود. در حقیقت این کودتا، عصیان نسل جوان کومونیست حزب بعث بود. متعاقب این کودتا دولت صلاحالدین بیطار نخست وزیر وقت و امین الحافظ رئیس جمهور سوریه سرنگون و حافظ اسد وزیر دفاع شد. عفلق نیز در نهایت به دلیل شکست در این کودتا در سوریه مجبور به فرار از این کشور شد، اما دستگیر شد. مقامات سوریه وزیر سابق آموزش و پرورش را به اعدام محکوم کردند، البته بعداً به تبعیدش به برزیل و زندگی در شرایط بسیار سخت رضایت دادند. بله عفلق از سوریه بیرون انداخته شد، در آنجا به اعدام محکوم شد و به برزیل فرار کرد. جهتگیری همیشگیاش هم یا فرار بود، یا مخفی شدن، یا عقبنشینی در افکارش یا درخواست بخشش و ابراز ندامت در برابر کسانی که به او فشار میآوردند. «میشل عفلق» نظریه پرداز سیاسی عرب و پایهگذار حزب بعث بود که از یک سو از آزادی سخن میگفت و از سوی دیگر به نقش مردم در انتخاب حاکمان اعتقادی نداشت. وی حتی به دموکراسی درون حزبی نیز اعتقادی نداشت، بویژه در زمانی که در سوریه بود تک تک رقیبان خود را در پلنوم حذف میکرد
عراقیها که حالا در ترویج ناسیونالیسم عربی برای خودشان کسی شده بودند، برای عصبانیت رقیب سوری خود، عفلق را از برزیل به عراق آورده و ضمن دادن لقب «پدر معنوی بعث» البته در ظاهر و نه به صورت واقعی و امکانات و زندگی مرفهی برایش فراهم کردند. این آدم مؤسس حزب و دارای اصول و دارای تفکر، وقتی فهمید صدام آدم قوی است که حکومت میکند [و بقیه در برابر او نمیتوانند بایستند] شروع کرد به مدح و ثنای مدام صدام حسین. وقتی که به فرانسه سفر کرد فعالان عرب از او خواستند که «با این روش، با این روشت در حمایت مستمر از صدام حسین، او را به ارتکاب جنایات بیشتر ترغیب میکنی. ارتکاب جنایات بیشتر در حق ملت عراق و در حق خود بعثیها. از تو چیز نشدنی و محال نمیخواهیم. تنها درخواستمان این است که در همین فرانسه بمانی. به عراق برنگردی و دست از این صحبتها هم برداری. این به مرور زمان از طرف عموم بعثیها اینطور درک خواهد شد که تو موضعی منفی [نسبت به صدام] داری یا دربارهی صدام انتقاداتی داری.» بعد از یک صحبت عمیق پیرامون این موضع، به شرفش قسم خورد که دیگر ابدا به عراق برنخواهد گشت. به صورت دقیقتر اگر بگوییم گفت ممکن است یک برههی کوتاه بروم عراق و بعد برگردم فرانسه و دیگر به عراق برنگردم. اما حدود دو ماه بعد به عراق برگشت، برای اینکه امتیازاتش و دفتر بزرگش را حفظ کند (دفتری که اینطور توصیفش کردهاند: دفتری بزرگ با اختیاراتی کوچک) تا جایی که گفت صدام هدیهی آسمان است به حزب بعث و هدیهی حزب بعث است به امت عربی. حزب بعث خلاصه شد در شخص صدام، وی از این فرآیند حمایت کرد. در اصل میشل عفلق برای توده فعالیت نمیکرد، برای موقعیت خودش فعالیت میکرد و همین است که ایدئولوژی این حزب بر اساس ساختن یک نظام مطلقه و توتالیتر است. نظامی که جامعه را مهار و با ظرفیت هایش به شوروی خدمت میکند.
مصر:
جنگ شرایطی را به جمال عبدالناصر تحمیل کرد که برای دفاع از کشور به کمک تسلیحاتی و نظامی نیازمند بود، غرب بخواطر تعهد به اسرائیل کمکی به ناصر نمی کرد و او به ناچار برای حفظ مرزهای کشورش به بلوک شرق متوسل شد در حالیکه پیش از آن وی سابقه تفکرات و فعالیت سوسیالیستی نداشت. به همین دلیل روابط ارتش مصر و شوروی توسعه پیدا کرد و در نتیجه سران نظامی و سیاسی مصر با شوروی روابط امنیتی و نظامی برقرار کردند و همین مطلب زمینه نفوذ بلوک شرق در مصر را فراهم کرد تا بخشی از سیاستمداران مصری همانند کشور سوریه، به شوروی و بلوک شرق گرایش پیدا کنند تا جاییکه در آن دوران پسوند سوسیالیستی به حزب جمال عبدالناصر اضافه گردید و همین روند سوسیالیسم را در دولت مصر تقویت کرد.
سال ۱۹۵۵ همزمان با هجوم اسرائیل به غزه، پیمان بغداد بین همپیمانان منطقه ای بریتانیا منعقد شد. ناصر این پیمان را خطری برای تلاشهای پاکسازی خاورمیانه از نفوذ نظامی بریتانیا میدانست و این پیمان را ابزار بریتانیا برای فروپاشی اتحاد اعراب و «ادامهٔ وابستگی اعراب به صهیونیسم و امپریالیسم غربی» برشمرد. ناصر اینگونه پنداشت که اگر میخواهد جایگاه رهبری منطقهای مصر را حفظ کند، باید اسلحههای مدرن به دست آورد تا ارتش مصر را نوسازی کند، در نتیجه نگاه ناصر به بلوک شرق متوجه شد و در ۲۷ سپتامبر قراردادی تسلیحاتی با چکسلواکی به مبلغ ۳۲۰ میلیون دلار آمریکا منعقد کرد. بعد از این قرارداد، توان نظامی بین مصر و اسرائیل متعادلتر شد، که جایگاه ناصر را به عنوان رهبر جهان عرب -که غرب را به مبارزه میطلبید- تقویت کرد.
در پی جنگ شش روزه، اتحاد جماهیر شوروی به مصر کمکهای نظامی کرد و روابط خود را با اسرائیل قطع کرد و جمال عبدالناصر نیز بعد از جنگ روابط خود را با آمریکا قطع کرد.
در ژوئن ۱۹۷۰، ناصر طرح صلح راجرز که ایالات متحده آمریکا از آن حمایت میکرد، را پذیرفت. اما طرح توسط اسرائیل، سازمان آزادیبخش فلسطین و بیشتر کشورهای عرب، به جز اردن، پذیرفته نشد. این طرح خواستار پایان اقدامات نظامی و عقبنشینی اسرائیل از مصر بود. ناصر در ابتدا مخالف این طرح بود، ولی تحت فشار شوروی آن را پذیرفت. شوروی میترسید با بالا گرفتن کشمکشهای منطقهای وادار به جنگ با آمریکا شود.
عراق:
فیصل دوم که پس از مرگ پدرش خردسال بود، سرانجام در ۲ ژوئن ۱۹۵۳ در سن هجده سالگی به سلطنت رسید. وی ارتباط نزدیکی با روحانیون عراق داشت و به آنها و نهادهای مذهبی کمک مالی فراوان میکرد که باعث اقتدار آل حکیم در کنار شاه فیصل شد.
ملک حسین، پادشاه اردن به همراه عبدالله، نایبالسطلنهٔ عراق در فوریه ۱۹۵۸، تصمیم به اتحاد دو سلسله هاشمی در این دو کشور را گرفتند تا با اتحاد مصر و سوریه مقابله کنند. این اتحادیه با نام فدراسیون عربی در تاریخ ۱۴ فوریه ۱۹۵۸ شکل گرفت اما در همان سال، کودتای ژنرال عبدالکریم قاسم در عراق، منجر به انقراض پادشاهی در این کشور و در نتیجه نابودی اتحادیه شد و فیصل دوم در اثر همین کودتا از سلطنت خلع و در سن بیست و سه سالگی در یورش انقلابیون به کاخش به همراه همسر و فرزندانش کشته و بدنهایشان توسط انقلابیون کمونیست تکه تکه شد. پیکر وی پس از مثله شدن توسط کمونیست ها با طناب از وزارت دفاع آویخته شد. در آن زمان این خشونت تحت عنوان انتقام از نظام سرمایه داری نرمالیزه شد.
کودتای عبدالکریم قاسم و سقوط ملک فیصل، موجب روی کار آمدن یک دولت کمونیستی در عراق و خارج شدن این کشور از پیمان غربی بغداد که ایران، ترکیه و پاکستان هم عضو آن بودند، شد، در نتیجه انگلیس و آمریکا دستشان از عراق کوتاه شد.
پس از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق و به قدرت رسیدن او در سال ۱۹۵۸م و قدرت گرفتن کمونیسم، و تصویب قوانین ناسازگار با خمس وذکوة و مسائل مالی مربوط به روحانیون، از جمله قانون احوال شخصیه عراق (مصوب ۱۹۵۹)، سید محسن حکیم به مبارزه با کمونیستهای عراق پرداخت.
فتوای حکیم علیه کمونیسم انگیزه های دیگری نیز در طرح اصلاحات کشاورزی قاسم داشت که با مخالفت فئودال های بسیار نزدیک به حکیم مواجه شده بود، آنها کسانی بودند که مبلغ هنگفتی خمس و زکات به حکیم پرداخت میکردند، که بر حکیم و اطرافیان او بسیار تأثیرگذار بودند. بازاریان و ثروتمندان جامعه سنتی عرب عراق که حامی مالی مدارس علمیه و مراسمات مذهبی و مساجد و عتبات عالیات بودند به تحریک سید محسن حکیم پرداختند و حکیم معارض سرسخت کمونیسم شد. یکی از مهم ترین فتاوای سیاسی او همان چیزی است که پسرش باقر الحکیم در گفت و گوی خود «مقارعة وإسقاط القاسمية والشيوعية»، «مبارزه و براندازی قاسمیسم و کمونیسم» گفته است و به فتوای پدرش محسن حکیم در تاریخ 20/02/1961 اشاره می کند. که میگفت: «لا يجوز الإنتماء إلى الحزب الشيوعى فإن ذلك كفر وإلحاد»
«تعلق به حزب کمونیست جایز نیست، زیرا کفر و الحاد است» و در پی این فتوا، دیگر عالمان نجف نیز نظیر محمد مهدی شمس الدین فتواهای مشابه دادند. این فتاوی موجب انسانیت زدایی از نظام کمونیستی عراق و شخص عبدالکریم قاسم گردید و زمینه را برای مصادره زمین بازی توسط حزب بعث عراق آماده کرد. انقلاب رمضان که به عنوان انقلاب ۸ فوریه و کودتای فوریه ۱۹۶۳ نیز شناخته میشود، یک کودتای نظامی بود که توسط شاخه عراقی حزب بعث انجام شد و به سرنگونی عبدالکریم قاسم نخست وزیر عراق در سال ۱۹۶۳ انجامید. این کودتا در فاصله ۸ تا ۱۰ فوریه ۱۹۶۳ اتفاق افتاد. فتاوی علمای نجف و علی الخصوص سید محسن حکیم راه را برای استفاده حداکثری از خشونت توسط حزب بعث هموار کرد، زیرا سیاستمداران فرقه های مختلف از آن به هولناک ترین شیوه ها استفاده کردند و تنها ۵۰۰۰ نفر غیر نظامی از طرفداران قاسم و حزب کمونیست عراق در طی سه روز جستجوی خانه به خانه کشته شدند، تراژدی ها و جنایاتی بود که به دلیل نداشتن خرد و آگاهی او و علماء دیگر رخ داده است.
حزب بعث عراق به رهبری علی صالح السعدی با ترور عبدالکریم قاسم در این کشور به قدرت رسید. شاخه عراقی حزب برخلاف شاخه سوری علاوه بر نظامیان از حمایت قشر متوسط جامعه نیز برخوردار بود. آنها خواستار وحدت با مصر و سوریه شدند، ولی با توجه به تجربههای تلخ گذشته و بیاعتمادی و بدگمانی به یكدیگر، گفتگوهای سه جانبه مصر، سوریه و عراق در قاهره به شكست انجامید.
از سال ۱۹۶۳ به بعد نیز، عراق همیشه در بلوک شرق قرار داشت، بعلاوه عراق روابط خود را با آمریکا در سال ۱۹۶۷ بر سر جنگ اعراب با اسرائیل قطع کرده بود.
لطفا منبع هم معرفی کنید.
ابعد میخواهم بدونم دنبال چی هستید شما که تجربه طلب هستید چکار بقیه دارید.
منابع در هر مقاله ذکر شده . برای دریافت کامل این مقالات لطفا در خبرنامه ثبت نام کنید تا تمامی اطلاعات و مقالات از طریق ایمیل هم ارسال شود . لازم بذکر است که این سلسله از مقالات هنوز به اتمام نرسید و درآینده مقالات تکمیلی هم بار گذاری میشود .