ازدیرباز جغرافیای سیاسی موسوم به ایران مورد توجه همگان یا حداقل نیروها و کشورهای توسعه طلب بوده. موقعیت جغرافیایی، منابع طبیعی، گسترۀ اتنیکی و نیز منابع انرژی در صده اخیر به همراه دسترسی به شاهراههای اقتصادی و نظامی همواره ایران را در جایگاه ویژه ای قرار داده و از زمانهای گذشته، به دلیل عوامل تاریخی، اجتماعی و فرهنگی، جغرافیای سیاسی مرتبط با منطقهای که امروزه به نام ایران شناخته میشود، مورد تداخلات و مداخلات سیاسی از سوی نیروهای خارجی قریب به دو صدۀ قرار گرفته است.
چگونگی استعمار نوین:
دولت های فرامنطقهای در پیریزی استراتژی منطقهای خود همواره در جستجوی متحدانی بوده اند که اولاً منافع آن قدرت را به منافع ملی ترجیح دهند و ثانیاً برای تداوم قدرت خود از ثبات و امنیت لازم برخوردار باشند؛ به عبارت روشنتر، آنها نمیتوانند در سیاستهای منطقهای خود به همپیمانانی متکی باشد که اوضاع داخلی آنها به سادگی دستخوش ناآرامی شود یا به دلیل درگیرشدن با مشکلات داخلی، نتوانند به منافعشان خدمت کنند. لذا باید یک نظام دیکتاتوری خودکامه در آن کشور مستقر باشد که منافع مردم را قربانی منافع استعماری دوول خارجی نماید و در مقابل آن دولت خارجی از تمامیت ارضی مستعمره خود حمایت مینماید.
با در نظر گرفتن سوابق وقایع متفقه در جغرافیای سیاسی موسوم به ایران و تاثیرگذاری دوول خارجی و بررسی منافع آنها باید منطقی و صادقانه بود، مصادره حرکت های مردمی و به قدرت رسیدن یک نیروی تمامیت خواه دیگر البته با ظاهری متفاوت گزینه هایی هستند که در تاریخ جغرافیای سیاسی موسوم به ایران به کرات تکرار شده و دلایل آن برای جامعه شناسان و تحلیلگران سیاسی و اجتماعی کمابیش آشکار است.
بهترین واکنش به هر یک از این تئوری ها این است که تمهیدات لازمه هر کدام بررسی و در پیش گرفته شود تا در صورت وقوع هر یک از سناریوها و هرگونه تلاش برای خارج کردن حرکت مردم از مسیر که همانا محقق شدن خواستههای رادیکال خیابان است، بتوان واکنش مناسب و قاطع نشان داده شود.
متأسفانه همواره تعصبات ایدیولوژیکی چپ گرایانه و اسلامگرایانه منجر به عقب ماندگی در ادراک مفاهیم نو در سطح بین الملل و خطا در ترجمه و تفسیر مفاهیم بنیادین سیاسی، اجتماعی مزید بر علت بوده تا نیروهای پوپولیست مذکور بتوانند با تولید ضددانش، پروپاگاندا برای پایگاه اجتماعی خود ایجاد کنند تا در بزنگاه ها از آن بهره برداری روانی لازم را برای کنترل جامعه صورت دهند.
قدرتهای شرقی در منطقه همواره بدنبال یک دیکتاتور جهان سومی بوده اند که غرب را به مبارزه بطلبد تا بتواند از جنگ افروزی های او، و شهوت خرید تسلیحاتش، سود سرشاری ببرند و اقتصاد خودشان را نجات دهند. بعد از جنگ جهانی دوم اسرائیل نقش اول این ژانر عاشقانه را برای شوروی بازی کرد و سود شوروی از قبل فروش سلاح به پان عربیسم به ارقام افسانهای رسید.
سرکوب تمام مخالفان، بستن روزنامه ها و عدم آزادی بیان، فقر و فلاکت مردم و بودجه های سنگین نظامی ویژگی تمام حکومتهای ضد امپریالیستی و اولتراناسیونالیستی جهان سوم بوده است.
رهبران ضد امپریالیستی سعی می کنند با شعارهای ضد امپریالیستی پایگاه اجتماعی خود را بسازند و از سوی دیگر آرمانهای ضد امپریالیستی را بهانهای برای مطلقه کردن نظام حکومتی نمایند و از طریق همان شعارها از مخالفان خود انسانیت زدایی نموده و به اتهام ارتباط با دشمنان خارجی با آنان برخورد ضد حقوق بشری نمایند.
دریک نظام ضد امپریالیستی رسانه های حکومتی و حزبی، رهبر یا پادشاه را غیر وابسته به شرق و غرب نشان می دهند. در یک نظام توتالیتر، رهبر وظیفه برپایی یک نمایش برای همراه کردن جامعه با نظام حکومتی مستقر و اهداف آنرا دارد، مهم آن حلقه اصلی مدیریت نظام است که مهرههای آن، اهداف ابرقدرتهای فرامنطقهای را دنبال میکنند.
در اصل رهبر یا پادشاه با شعارهایی عوامپسندانه ائم از شعارهایی که می تواند اولتراناسیونالیستی یا ضد امپریالیستی باشد، برای مردم و نظام خود ایدئولوژی سازی مینمایند که تقدس همین ایدئولوژی، شمشیر سرکوب منتقدان سیاسی، روزنامه نگاران و فعالان کارگری و سندیکایی را صیقل میدهد و در سایه سرکوب صدای تمام منتقدان، رانتخواری، فساد مالی و اداری و ثروت اندوزی سیاستمدارانی که انقلابیون سابق بودند میتواند با فراق بال رشد نماید.
این مقاله سعی دارد با تحلیل شفاف و بدور از یکجانبه گرایی ناشی از تعصبات مذهبی و ملی، سیاست قدرتهای فرامنطقهای را در زمان حال و معاصر و تأثیر آن را بر آینده پسا ایران تشریح نماید. در این مقاله ابتدا مروری بر تاریخچه دخالتهای فرامنطقهای در منطقه خواهیم داشت و سپس به سیاست های کنونی این قدرتها در زمان حال اشاره خواهیم کرد:
قسمت اول) قبل از جنگسرد
قسمت دوم) آغاز و پایان جنگ سرد
قسمت سوم) سیاست امروز قدرتها